بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

دردونه های مامان

سلام پسرم مامان عاشقته

دیگه خوردنی شدی

آقا پسرمون کلی بلا شده اونقدری که هر جا میبرمت کلی خاطر خواه پیدا میکنی دیگه خیلی از چیزها رو  تشخیص میدی وقتی چیزی و میخوای و دم دستت نیست همچین جیغ میکشی که انگار داشتی کتک میخوردی ولی تا بهت میدمش انگار نه انگار که داشتی کلی جیغ میکشیدی و قتی هم که خیلی عصبانی باشی دستهات و مشت میکنی و فشار میدی و قرمز میشی و جیغ میزنی و با این کارت کلی مامان  ناراحت میشه وقتی هم داری بازی میکنی پووفففف میکنی و کلی آب دهنت میاد بیرون  یا شروع میکنی به حرف زدن تازه انگشت اشارتم توی دهنته یه جورایی حکم پستونکت و داره وقتی هم گریه میکنی تو گریه هات میگی ممممااااا قربونت برم که مامان و صدا میکنی عاشق بیرون رفتن...
22 دی 1390

کارهای جدید آقا بردیا

آره پسر مامان کلی بزرگ شدی شیطون شدی امروز مامان داشتم رختخوابهای کمد و مرتب میکردم برگشتم دیدم گل پسرم به کمک رختخوابها بلند شده سر پا الهی قربونت برم که داری روی پای خودت بلند میشی البته نا گفته نمونه که سه روزه که داری تلاش میکنی بلند شی ولی مامان هنوز چار دستو پا نرفتی حتی سینه خیز البته فکر کنم دوست داری یه دفعه ای بلند شی سر پا دیروزم با مامان تو اتاق خودت بودیم البته شما تو روروئک که برای اولین بار کشوی تختت و باز کردی دورت بگردم که داره شیطنتات شروع میشه این چند روزم جیغ جیغو شدی تازه خودت خوشت میاد هی تکرار میکنی مثلا"داری سرفه میکنی اما قاطی با جیغ   اگرم چی...
5 دی 1390

شب یلدا

یلدا مبار ک   مامان ،الان که دارم برات می نویسم اولین ساعات زمستونه . امشب آخرین شب پاییز ،  طولانی ترین و تاریک ترین شب سال، یعنی شب یلدا بود؛ که ایرانیا این شبو جشن می گیرن... خدا کنه تا زمان شما این آداب و رسوم باقی بمونه و زمان شما هم این شب قشنگ رو جشن بگیرن. نازدونم امسال شب یلدا تو هم بودی کنار هم بودیم و با هم خوش گذروندیم و خونه مامانی (مامان بابا) بودیم عمه زهرا و مهسا و سارا هم بودند شما هم که با شیطنت های شیرینت تو دل همه جا باز کردی و هر جمعی و مال خودت میکنی امشب بابایی و مامانی از خاطرات ازدواجشون و جوانیاشون برامون گفتند منم برات فیلم گرفتم تا تو هم بدونی اما حوا...
1 دی 1390
1